سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سن سیز اوره گیم ناره گرفتار اولو گئتمه 

 کئچمیش قارا گونلر منه تکرار اولو گئتمه

مین دردیمه درمان گتیریب نرگس مستون

گئتسون دل سودا زده بیمار اولو گئتمه

اون دورت گئجه لیک آی کیمی ساچ کونلومه یوخسا

زولفون کیمی آیدین سحریم تار اولو گئتمه

کونلوم قوشو چیخمازدی چمن سئیرینه سن سیز

سنلن گوزلیم مایل گولزار اولو گئتمه

حاشا گوله بیر گول اوزومه دهر ده سنسیز

گولشنده ده گوللر گوزومه خار اولو گئتمه

جان نقدینه بیر نازینی ساتسون آلارم من

کیم من کیمی اول نازه خریدار اولو گئتمه

عشاق آرا باشیم اوجالار داغ کیمی قالسون

اغیار آرا عاصیم قوجالیب خوار اولو گئتمه


 


شاعیر: عاصیم اردبیلی




تاریخ : | 1:47 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

او بیـوفـا منیـم ایستکلـی یـاریــم اونــدا ایــدی
اسیری بیر مـن ایـدیـم، اختیـاریـم اونـدا ایـدی
رقیب لر یـوخ ایـدی، مـن اسیـرِ عشقـی ایـدیـم
بــو رتبـــه ایلـــه اعتبـــاریـــم اونـــدا ایـــدی
گولردی گول کیمی، من آغلادیقجا بولبول تک
خزان غمین نه بیلیردیـم، بـاهـاریـم اونـدا ایـدی
باخـان زامـانـدا منـی او?لـدوروب دیـریلـدردی
منیم او عشـق ایـلاهیسـی تـانـریـم اونـدا ایـدی
منی قویوب، گئدیب اینـدی رقیـب لـرلـه گـزیـر
یاخیندی اوندا منه، جملـه واریـم اونـدا ایـدی؟
هانی او دم کـی، نیگـاریـم منیملـه همـدم ایـدی
دمـم او دملـرایـدی، روزگـاریـم اونـدا ایــدی!
منیم ده، واحد، اولوب عشقه دوشدوگوم گونلـر
او بیـوفـا منیـم ایستکلـی یـاریــم اونــدا ایــدی




تاریخ : | 9:53 صبح | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر



این اعترافات که از یکی از سیاهترین لکه های ننگ تاریخ بشریت پرده بر میدارد توسط یک روزنامه نگار وشاعر معروف ارمنی نگاشته شده است که خود در آن جنایات شرکت داشته وآنرا مایه افتخار خود وارامنه میداند. باشد کسانی که هنوز نسبت به وقوع این فاجعه با تردید مینگرند با خواندن این اعترافات صریح وتکاندهنده بخود بیایند.
یکی‌ از شعرا و نویسندگان مشهور ارمنی به نام زوری بالایان در کتابی‌ تحت عنوان ؛احیا دوباره روحمان؛ از قتل عام خوجالی در تاریخ 26 فوریه 1992 که خود نیز در آن شرکت داشته چنین مینویسد:
با خاچاتوریان به خانه ای که تصرف کرده بودیم وارد و کودک 13 ساله تورکی رادیدیم که توسط سربازان ارمنی به پنجره اتاق میخکوب شده بود خاچاتوریان برای اینکه جلوی گریه و فریادهای کودک را بگیرد پستان بریده شده مادرش را به زور در دهان وی فرو برد بعد از آن من پوست سر و سینه و شکم کودک را کنده و تایم گرفتم کودک در عرض هفت دقیقه بر اثر شدت خونریزی جان داد و من با این عمل دچار شادی و شعف زاید الوصفی شدم و تمام روحم سر شار از غرور گردید.

 

خاچاتوریان جسد کودک را تکه تکه کرده و در مقابل سگهایی که از نژاد خود ترکها هستند انداخت!شب همانروز این کار را با سه کودک دیگر ترک تکرار کردیم `بدین شکل من به وظیفه خود به عنوان یک ارمنی عمل کرده و یقین دارم که که تمامی‌ ارامنه به ما و کارهایمان افتخار خواهند کرد.

 

زوری بالایان - از کتاب احیا دوباره روحمان- چاپ شده در صفحه 260 تا 262 نشریه وانادزور بتاریخ 1996.
علاوه بر این نویسنده و روزنامه نگار دیگر ارمنی به نام دیوید خردیان که اکنون ساکن لبنان می‌باشد در لابلای صفحات 19 تا 76 کتابی تحت عنوان"" در راه صلیب"" از مصیبتهای وارد به اهالی خوجالی در طی‌ قتل عام آنها توسط ارامنه به عنوان افتخار ارامنه یاد کرده و در صفحه? 26 آن نوشته است:در یک صبح سرد در نزدیکیهای داش بولاق مجبور شدیم برای عبور از یک باتلاق از اجساد پلی‌ برای عبور بسازیم ""پود پول کوویک اوهانیان "" وقتی‌ ترس مرا در عبور از روی اجساد دید و اشاره کرده وگفت نترس حرکت کن و من پایم را روی جسد دختری 9 تا 11 ساله گذاشته و شروع به حرکت نمودم.پاهایم وتمام شلوارم غرق خون شده بود. بدین شکل ما از روی اجساد 1200 نفر که پلی‌ برای ما شده بودند گذشتیم.
در صفحه?62 و 63 "" مارتین 2"" از یک گروه ارمنی به نام کافلان که وظیفه سوزاندن اجساد را بر عهده داشتند نام برده شده و در ادامه آمده است: 2000 نفر از منگولهای پست(تورکها) در یک کیلومتری خوجالی سوزانده شد .در آخرین ماشینی که برای سوزاندن حمل میکردند من دختری 10 ساله را دیدم که علیرغم زخمهای زیاد در ناحیه سر و دست وسرما و گرسنگی همچنان زنده بود و به سختی نفس می‌کشید ;دخترک به من نگاه میکرد و من هیچگاه چشمها ی آن دختر 10 ساله را که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد را فراموش نخواهم کرد `سربازی به نام تیکرانیان گوشهای دخترک را گرفت و او را کشان کشان به داخل اجسادی انداخت که قرار بود سوزانده شوند سپس مواد آتش زا بر روی آنها ریخته و اجساد راآتش زدند" صدای ناله? و فریاد کسانی‌ که هنوز زنده بودند از میان آتش به گوش میرسید




تاریخ : | 9:45 صبح | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

به یاد 26فوریه 1992،روزی که دنیا فراموشش نخواهد کرد
ارامنه ای که در سال 1978 به مناسبت یکصدوپنجاهمین سالگرد مهاجرت خوداز ایران به آذربایجان در قره باغ کوهستانی بنای یادبود برافراشتند،طی دو قرن اخیر با هدف تحقق آرمان خیالی "ارمنستان بزرگ" در اراضی تاریخی آذربایجان،با کمک هواداران خارجی خود سیاست مستمر اشغالگری علیه آذربایجان را تعقیب کردهو هر ازچندگاهی برای نیل به این هدف مکارانه از ارتکاب جنایات بشری چون ترور،کشتارجمعی،اخراج ونسل کشی نیز ابایی نداشته اند.
اسناد متعدد تاریخی اثبات می کندکه میلیونها نفر آذربایجانی که در سالهای1905 تا 1907،1918 تا 1920،1948 تا1953،دراراضی تاریخی – قومی خود در قفقاز بارها هدف سیاست پاکسازی قومی ونسل کشی واقع شدند؛به صورت دسته جمعی به قتل رسیده و از سرزمین آبا واجدادی خود اخراج شده اند. نهایتا،طرح ادعاهای بی اساس اراضی علیه آذربایجان و فعالیت های جدایی طلبانه ارامنه از سال 1988 به بعد مجددا شدت گرفته،به فتنه قره باغ کوهستانی که بر هیچ پایه و اساس تاریخی-سیاسی و قومی استوار نیست؛دامن زده شد.طی سالهای 1988 تا 1989 بیش از 250 هزار آذربایجانی که در اراضی تاریخی – قومی خود میزیستند،تا آخرین نفر از ارمنستان اخراج شده وصدها نفر از ساکنین غیرنظامی وحشیانه به قتل رسیدند. ادامه مطلب...


تاریخ : | 9:42 صبح | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

زمانه سالدی عجب موحنت و ملال منی،
او ماهرو دن ایراق وئردی غم زواله منی.

توکندی تاب و توان، ای خدای لم یزال!
یا تئز بو جامینی آل، یا یئتیر وصاله منی!

سنه نه قدری دئدیم، رحم قیل منه، گئتمه!
گل ایندی گؤر کی، فراقین سالیب نه حاله منی!

نه واختا تک غم هیجرینده آه و زار چکیم؟
ترحم ائیله، گتیر سن ده بیر حیاله منی!

کسیلدی صبر و قراریم، فراقه تابیم یوخ،
روادی تنگه گتیرسین بو آه و ناله منی؟

آلیبدی عقلیمی سردن، قراریمی دیلدن،
ائدیب بلایه فلک، گؤر نئجه حواله منی.

تعجبم کی، نه اوچون رحمه گلمه دین، ظالیم؟
فراق اودونا یاخیب سالمیسان بو حاله منی.

نه یاخشی گونلر ایدی کیم، سنینله مونیس ایدیم،
زمانه ایندی ائدیب سینه داغلی لاله منی.

وصاله یئتمه یینبن زار و ناتوان قالدیم،
ائدیب فلک یئنه حسرت او مه جماله منی.




تاریخ : | 4:0 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

فریبا عباسی دن بی گوزل شعیر

 

اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد که شعر مجسم بیاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت...

میخواستم برای تو مریم بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانه ی نم نم بیاورم

کلّی قرار با تو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

              ......

اما همیشه ترسم از این است? مردنم

باعث شود به زندگیت غم بیاورم

حوّای من تو باشی اگر? قول میدهم

عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیر سنگ هم شده? آدم بیاورم

بگذار تا خلاصه کنم? دوست دارمت

یا باز هم بهانه ی محکم بیاورم




تاریخ : | 2:7 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

چقدر خوب است 

 کسی که آتشم زد عاشقت شد 

 و تو با آرامشی بی نظیر 

 تو با لبخندی ماسیده بر لبانت 

 آرام آرام هیزم به پایش می ریختی

 همیشه با لبخند تقاص می گیری! 

  آرام.... آرام ....  

 موسی زاده/21 مرداد90

 




تاریخ : | 4:3 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

حرف که می زنی انگار
 سوسنی در صدایت راه می رود
 حرف بزن
 می خواهم صدایت را بشنوم
 تو باغبان صدایت بودی
 و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
 که به یکباره پرواز می کنند .
 تورا دوست دارم
 چون صدای اذان در سپیده دم
 چون راهی که به خواب منتهی می شود
 ترا دوست دارم
 چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
 تو نیستی
 و هنوز مورچه ها
 شیار گندم را دوست دارند
 و چراغ هواپیما
 در شب دیده می شود
 عزیزم
 هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
 از ریل خارج نمی شود .
 و من
 گوزنی که می خواست
 با شاخ هایش قطاری را نگه دارد
   

 

شعری از غلامرضا بروسان




تاریخ : | 4:0 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی.

خورخه لوییس بورخس




تاریخ : | 3:59 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر

 

به روایت داستان عشق سوری

در روزگاری نه چندان دور جوانی از شهر اردبیل در منطقه الموت قزوین سرباز می شود.

سوری او را می بیند

عاشقش می شود

دل می بازد و داستان شروع می شود

عشق و عشقبازی به اوج می رسد

اما دوره سربازی تمام می شود ادامه مطلب...


تاریخ : | 3:59 عصر | نویسنده : جانم فدای رهبر | نظر